ناشناخته تر از ترس...

.
دور بود
اما فردا نبود
نزدیک بود
اما تو نبودی
گمشده ام نبود
اما پیدا شد
پیدا شدم ... بر مسیر پیدایش نا پیدایی ها... که پیرایه ی وجودم بود...ه
رد خون از عمق آسمان تا پاها کشیده شده بود
پاهایی که می تپیدند
پاهایی که سایه ام را با خود می کشیدند... ه
.
گم شدم!ه
.
گریزی نبود... ه
گم شدم در گلویی که آوازش خفته بود
دیگر آسمان نبود
خاک بود... خاک تشنه... خاک خواهنده...ه
کجا زخمی شده بودی؟
کجا زخم برداشته بودم؟
شکار بودی یا شکارچی؟
شکار بودم یا شکارچی؟
خاک خیس می خورد
و ارواح آرمیده را بیدار می کرد...ه
مسیح آنجا نبود ... اما شفا حاضر بود
شفا فرشته نبود
شفا وحی نبود
شفا هیچگاه نبود
شفا شیطانی بود که نبود
هیچگاه نبود
نبود ها بود ترند... می دانستی؟
می دانستی...ه
می دانستی من می آیم؟
می دانستی " من" می آید؟
می دانستی که راه رمیده؟
راه... ه
همو گفت که بمانم
همو که گفت رد خون را دنبال کنم
و دست کشیدم بر حضور خونریزت و تو آه کشیدی...ه
آیه ای نازل شد
آه...ه
آیه ای که دستانم را پیامبر کرد
و خاک پر شد از تلاطم ارواحی که بودند
و قصه هایی که می روییدند بر خاک خیس خسته
و گنجی که نقشه اش از عمق آسمان تا رد پاها
رسم شده بود...ه
.

0 نظرات: